loading...

Shekoofehayenow شکوفه های نو

{ به پایگاه خوبی ها ، زیبایی ها ، خودباوری ها و بالندگی ها خوش آمدید}

بازدید : 425
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 13:39

سلام دوستان

من شادي هستم، شادي شادکام. از اينکه مدتي ست که دوباره به گلستان شکوفه‌هاي نو بازگشته ام و همراه با همراه پنجم و ديگر عزيزان با شما هستم، خوشحالم ...

روز گذشته مطالب مهربان ارسلان برخوردار در باره ي دوران بازنشستگي، زينت بخش اين وبلاگ غني و مردمي بود( مهربان ارسلان برخوردار - جهادگر ). سطر به سطر آن نوشته حاکي از واقعيت‌هاي جامعه ما بود و انسان را به تفکر و تعمق در باره زندگي امروزين بازنشستگان عزيز وا ميدارد. خيلي غمگين شدم و به فکر بازنشستگان تأمين اجتماعي افتادم که آنها اين روز‌ها خيلي اذيت ميشوند؛ زيرا خود و خانواده شان شاهد تبعيض گسترده بين آن‌ها و بازنشستگان کشوري و لشکري مي باشند. اميدواريم که وزارت کار و رفاه اجتماعي با همکاري سازمان مديريت و برنامه ريزي کشور چاره اي بينديشند و براي همسان سازي حقوق و مزاياي تأمين اجتماعي‌ها هم اقدامات لازم را به عمل آورند.

امّا منظور از تحرير اين سطور بيان روي ديگر سکه از زندگي بازنشستگان، غير از آنچه در پيام‌هاي هفتگي 381 بوده است، مي باشد. نگارنده به دنبال آنست که شادي‌هاي دوران بازنشستگي بازنشسته‌هاي عزيز را يادآور شود.

امروز و روزهاي پيش رو با شما خواهم بود تا با هم بازنشسگي را از دريچه ي شادي‌ها به نظاره بنشينيم.

دوستدارشما - شادي شادکام ، 1399/8/11 شيراز

ز نيرو بود مرد را راستي ز سُستي کژي زايد و کاستي

-------------------

به لب خندان ولي در دل اسيري
به سالت كم ولي در چهره پيري
همان خنده كليد ره گشايي است
وليكن اخم آن راه جدايي است
هر آن گه از بلا آزرده گشتي
دلت را پر بده در كوه و دشتي
فرو رفتن درون حصرت و غم
كند روزي برايت اندك و كم
چرا سنگش به سينه ميزني تو
چرا دائم دچار ماتمي تو
مگر از غم نصيبي برده بودي
مگر از ميوه اش تو خورده بودي
وليكن شادي اندر زندگاني
شود سرمايه اي تا در نماني
كند اين شادي عزمت را دو چندان
شوي دائم به جاي غم، تو خندان

سُراينده: محمد رضا بذرافكن

http://shereno.com/list/%D8%B4%D8%B9%D8%B1+%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87+%D8%B4%D8%A7%D8%AF%D9%8A.html

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد

کی قصد ملک من دارد چو او خاقان من باشد

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد

بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره

برم از آسمان مهره چو او کیوان من باشد

بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم

چه جویم ملک کنعان را چو او کنعان من باشد

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم

مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد

سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد (مولانا) غزل شمارهٔ ۵۷۸

منبع: گنجور

https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh578/

شادي هاي دوران بازنشستگي - 2 (۸ فرمول‌ جذّاب برای شاد بودن در دوران بازنشستگی)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی